محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

یک ضدحال اساسی

سلام واای دیشب اومدم باذوق وشوق عکسای تولد وبذارم که یه ضدحال خوردم گویا لب تابم ویروسی شده نتونسم عکسارو بذارم واقعا حالم گرفت وشرمنده دوستان وآبجی ها وداداشام شدم اماقول میدم وقتی برگشتم بدم همسری درستش کنه و دراولین فرصت عکساروبذارم بازم ببخش آبجی مریم وفاطمه ...
26 شهريور 1392

آخرین روزهای یکسالگی...

سلام دلبندم فدای توبشم که داری آخرین روزهای 1 سالگیتوسپری میکنی امروز با باباجون وخاله مریم رفتی دریاوصفاسیتی وقتی برگشتی جوجه ی آب کشیده شده بودی ومیگفتی شورت نیست؛شورتت رو آب دریابرده بود باباجون میگفت درش آوردی و میگفتی میخوام بشورمش که آزدست افتاد وآب برده .فدای سرت  وحالابدون شرح.............. با لوگو برا خودت تفنگ ساختی   قربون این خیره شدنات   فیلم خواهران غریب رونشون میداد قربونت برم رفتی جلونشستی وباذوق نگاه میکردی جیگرتوبخورم که اینجا باعروسکات ا...
17 شهريور 1392

روزشمار تا تولد 2سالگیت

سلام شاهزاده ی رویاهام قربون اون صورت نازت بشم که داری روزهای آخر یکسالگی رو میگذرونی عزیزم  وقتی به خودم میام میبینم چه زود این ٢سال گذشت به یک چشم بهم زدن میبینم که پسرم ٢٠ ساله شده ایشالا(وااای قربونش بشم) گلم  به امیدخدا ٤ روز دیگه ٢ ساله میشی وقراره به جای 19ام 21 ام که میشه 5شنبه برات یک جشن کوچیک خونه ی مامان جون بگیریم این روزها همش میگی برام ترانه ی تفلد رو بذاروتا میذارم شروع میکنی به خوندن....تفلدتفلد تفلدت مبالک و قردادن ایشالا روز تولدت بهت خوش بگذره عزیزکم همه ی دوستانم تولد گل پسری دعوتید......................... بعدانوشت: پسرم امشب قالب وبلاگت رو اختصاص دادم...
16 شهريور 1392

عروسی و کلی خبرهای خوب

سلام جیگرطلای مامان خوبی عزیزم؟خداروشکرکه این روزهاخوب وشادی پنجشنبه ی هفته ی قبل یعنی ٦/٧ رفتیم عروسی دوست مامانی عروسی توی تالار بوداما شما همش منو میبردی تو حیاط  که بازی کنی همون شبم هواخیلی گرم بود وکلی عرق کردی وموهات ژولیده شدبعدم که رفتیم داخل سالن مدام در حال پاس شدن بودی ١ سانس پیش من١ سانس پیش بابا.منوبابا کارمون شده بود زنگ زدن بهم که محمود میادمیخوادبیادپیشت آخه تامیومدی دوباره میخواسی بری راسی همون اول که رسیدیم شما یه نی نی کوشولو که تازه راه افتاده بود دیدی و دیگه ولش نکردی دستشو گرفتی و همش بغلش میکردی ومیگفتی بذارش روی پام وقتیم که رفت زدی زیزگریه وبه مامانش گفتی بدش بدش مامانشم بهت دادوگفت براخودت،...
15 شهريور 1392

خانه ای به رنگ بازی

سلام شازده پسرم سلام خوشکل مامان نمیدونی چه حس خوبی دارم ازاینکه میبینم بهترشدی و اینکه خونه پر شده ازصدای تو؛ممنونم ازخدای خوبم که همیشه نگهدارتوست این روزا خونمون حال وهوای دیگه ای داره چون نزدیک تولدته و من همش به فکر تدارکاتم اماهنوز خیلی کارخاصی نکردم(ای مامان تنبل) شماهم با خاله مریم روزا مشغول بازی میشی وبرنامه ریزی کردیم که در روز انواع بازی هارو انجام بدیددیگه بریم سراغ عکسا که خیلی باحالن البته این عکسادر طول ١هته گرفته شده عزیزم اولین عکس رو اختصاص میدم به ١ ژست هنری وزیبات که چندروز قبل ازعید فطرازت گرفتم آماده شده بودیم بریم خونه مامان جون که اومدی  خوابیدی روزمین وگفتی ازژستت عکس بگیرم  عزی...
9 شهريور 1392

من خوشحالم ازخوب شدنت

خدارو میخوام نه واسه خودم که باشم یابرم خدارو دوست دارم واسه اینکه تو رو بهم داده خدارو دوست دارم چون عاشق بودن ویادم داده خدارو دوست دارم واسه اینکه حواسش به منه خدارو دوست دارم واسه اینکه من وتو باهمیم خدارو دوست دارم که میدونه ما عاشق همیم سلام به پسر عزیزتر از جانم اول ازهمه خداروشکر که داری بهتر میشی ،میدونم که این مدت خیلی بت سخت گذشت اما گوش شیطون کر روزای سختی داره تموم میشه وگل پسرم مثه قبل میتونه راحت بدوه از مبل ومیز بالا بره وخلاصه کلی شیطون بشه ومامانیم بیشتر حواسشو جمع بکنه.قربونت برم این روزا اینقد درگیر بودیم که نفهمیدیم کی ماه قشنگ تولدت؛ماه ورود بهترین فرشته ی زمینی سررسید؟؟؟؟ایشالا برا رو...
6 شهريور 1392
1